متن ادبی و زیبا (1)
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن
مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی
زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری
مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو
زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان
مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی
زندگی: تو اشک مادر داغدیده ای
من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر
مرگ: تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
من گریزی برای رهایی از این مخمصه
زندگی: من لبخند زیبای یک نو مادرم
تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق
مرگ: من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
تو اصراری زجرآلود به بودن او
زندگی: من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق
مرگ: تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
من تیر خلاصی از این عذاب
زندگی: من عفو یک پدر داغدیده ام
تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن
مرگ: من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
تو جزای جرم زندگی بدون او
زندگی: من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
تو خلوت سرد تنهایی
مرگ: من فرصت گرم انتقامم
تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور
زندگی: من نقطه اوج عروج یک انسانم
تو نزول او به پست ترین جای ممکن !
مرگ: …………………………. !!!
*********************************
سردرگمی
ذهن ما باغچه ایست
گل در ان باید کاشت
تا نروید علف هرز در ان
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی ان علف نیست
*********************************
در دستان تو
زیباست عمیق بودن عشق ولی زیباتر کلید خداوند است
که در دستان توست
ولی تو بازهم
روبه روی درب بسته می نشینی
ومی گویی
خداوندا درهای بسته رابه رویم باز کن
*********************************
اجابت
دست هایم را که بالا میبرم گویی
آسمان مرا به خود می خواند
نجوایی در گوشم
زمزمه می کند
(بخوانید تا اجابت کنم شمارا)
********************************
میان دست های من وتو
میان دست های من وتو …نقطه چین…
سکوت است
وبس
در لفظ بی معنی
اما در عمق پابرجا
وبی دلیل
مامیرویم
امادر این بین
عشق است
که یتیم می ماند
*********************************
روزی که تمام پرده ها کنار بروند
به پنجره می اندیشم
نور در محاق پرده است
– پرده ی پُرچین خاکستری-
به ساز دستهایت دل می بندم
به ویولونی که در پرده ی واپسین
دریا را به خانه ام سرازیر کرده است
به آغوش تو فکر میکـنم
و پرده یی که ما را از هم جدا کرده
– باکر گی ، دست خورده ترین اعتقاد دنیاست -
روزی که تمام پرده ها کنار بروند
همین یک اپسیلون هم با خدا فاصله نخواهم داشت
*********************************
دست می کشم از خیال خام حضورت
دست می کشم
از خیال خام حضورت
اینکه مثل دودی سفید
نشت کنی از شیارِ درب
نقش ببندی
بنشینی و بخندی
با چشمهات
دست می کشم
بر پیرهن آبی و اناری ات
عبور می کند دستم
از انارِ خون
از سپیدی سینه ات عبور می کند
از سردی خاک
عبور می کند
از مغناطیس زمین
از خدا
از مرگ
عبور می کند …
دست می کشم بر پوست خلاء
و جوشهای هجده ساله گی اش
حالا مرگ برادری ست که برای اسم نویسی ات
به اطاقم آمده
بلند می شوی
می چرخی
می رقصی
و سرما صدایی ست که از فاضلاب حمام
مخفیانه می آید
مرا می سوزاند
دست می بَرم در تو – در شعر- در این بازی آبی و اناری چراغ را روشن می کنم تا چراغ قوه را بردارم برای رؤیت خورشید نور کافی نیست